بیخیال

هر چی دلت میخواد ................

بیخیال

هر چی دلت میخواد ................

ای همه خوشبختی من!ای کاش هرگز نمی امدی!کاش هر گز نمی امدی تا صا فی و زلالی من به یک تخته سنگ مبدل نمی شد!ای کاش نمی امدی تا هر گز تصور اینکه لباس یک میش بی گناه را به تن داری،در من به وجود نمی امد!ای کاش نمی امدی تا باور اینکه در حال غرق شدن در یک مرداب پیر هستم نمی رسیدم؛ای کاش نمی امدی!!!
نظرات 12 + ارسال نظر

پگاه عزیز سلام.....
ازینکه به کتیبه روزهای دوری ما سر زدی ممنونم.......
آپ شدی خبرم کن......

سلام گلم خوبی وبت واقعا قشنگ شده
موفق باشی به منم سر بزن
یا علی عزیز

سلام... آدرس وب جدید رو برات گذاشتم... لطفا توی لینک ها تصحیحش کن... راجع به مطلبت...
عاشقی ظرفیت می خواد... دل باز می خواد... صبر می خواد... که من هیچ کدومش رو ندارم... ولی تو چرا؟... منتظرت هستم...

سلام... خیلی وقته که نیستی... حتما داری درس می خونی... یادت نره که بهت چی گفتم... من هر چی یاد گرفتم توی تابستون و عید بود... از عید خوب استفاده کن... منتظرت هستم... یه سر به من هم بزن...
یا حق...

سلام... تو رو خدا بیا نگاه کن... یه نفر به اسم علی اومده برای مطلب اولم نظر گذاشته... تو رو خدا بیا بخون... کفرمو درآورد... نمی دونم چرا بعضی ها فکر می کنن همه ی پسرا دوست دختر دارن... آخه اینکه من لینک شما رو کنار صفحه دادم شد دلیل اینکه من دوست پسر شما هستم؟؟!!!... جون من بیا بخون ببین چه چرت و پرتی نوشته... اسم وبش رو هم ننوشته تا برم جوابشو بدم نامرد... امیدوارم خدا یه جایی آبروشو ببره...

سلام
مرسی از اینکه با یاسی از کافی نت به من سر زدید
واقعا فهمیدم که دوستای با وفایی دارم
دمتون گرم و کافی نتتون آباد
مطلبت مثل همیشه زیباست . ببخشید دو بار اومدی من نیومدم
گرفتار کار و زندگی ...
خوشحال می شم قدم رنجه کنی و دوباره بیای..

بهنام 1385,12,20 ساعت 19:29 http://baran3.blogsky.com

ممنوم که به من بیکار سر زدی .
امیدوارم این آغاز یک دوست باشه

یاس 1385,12,22 ساعت 19:02

سلام پگاه جون
زیبا بود

محمد 1385,12,23 ساعت 10:16 http://magnateboy.blogsky.com

سلام پگاه جان
پست قشنگی بود در ضمن با تبادل لینکم موافقم.بای

نسیم شمال منتظر شماست

ابی 1385,12,25 ساعت 15:09 http://montazerbash.blogfa.com

salam khobi omidawaram khoshet biyad ok

حسنک

گاو ما ما می کرد...گوسفند بع بع می کرد ...سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجا کجا گشنمونه به خدا
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.
حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.
او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند.اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد .او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد.به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد ........

سلام... خیلی وقته نیستیددددددد... کجاییدددددددددددددد؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد